نتایج جستجو برای عبارت :

سپید و سرخی به جای نگذاشت

و هنر هیچگاه قلب مرا به سخره نگرفت. 
هیچگاه تنهایم نگذاشت. در سکوت و عقل کنار من بود، 
و هر زمان، هر زمان-دیر یا زود- حضور من را پذیرا شد. 
برایم با عشق چای ریخت و نگذاشت هیچ سرمایی در من نفوذ کند. 
چه معشوقی از آن بهتر میتوان یافت؟ در نهایت مهر، بی توقع و زیبا... 
باشد که لایق باشم.... 
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسدهیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فراتیک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پارهچه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشتحیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولیبگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند امادست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتیشیر در سینه بی کو
پدیده سال جدید بدون هیچ شکی باران است. آنقدر بارید و آنقدر سیل راه انداخت که هیچ شبهه ای در کار نگذاشت. در این بین اکثر هموطنان شادند و گروه اندکی غمناک سیل. امیدوارم با رونق کشاورزی کمی از فشار اقتصادی موجود بر مردم روستا کمتر بشه و نفس راحتی بکشند
با #بابا_خان رفتیم حرم امام رضا دم در این یارو که بازرسی می‌کرد نگذاشت برم توی بخاطر پاوربانک!؟! نمیدونستم حضرت به پاوربانک حساسیت دارند هیچ گفت برو بده امانت داری! هیچ نگفتم توی آن موارد من هیچی نمیگم و فقط نگاه میکنم برگشتم هتل پاوربانک گذاشتم و برگشتم توی حرم که رسیدم #بابا_خان رو دیدم توی صحن باهاش برگشتم!
به امید روزنه ای در تنگنای تونل زمان پیش میرفتم
غافل از اینکه اندک اندک از روزنه دور میشدم...
و هر تونلی،پایانی دارد...
حال، غرق در روشنایی و شناور در تاریکی ام...
همچنان روزنه همانجا باقیست
و همچنان من به پیش رانده می شوم
مقصد کجاست؟ نمیدانم!
اما میدانم
در هر نفس از غلیان احساساتم
روزنه یِ نابِ بربادرفته ایست... که تنهایم نگذاشت :)
یا حییب من لا حبیب له
_ خاله! من امروز ازتون دلخور شدم، می خواستم باهاتون قهر کنم!!!
_ با من؟ چراااااا؟ مگه چی کار کردم؟
_ آره. امروز ازتون خیلی ناراحت شدم، چون نیومدین پیش من!
_ خاله من که خودم تصمیم نمی گیرم‌ کجا برم! خاله میم باید بگه این زنگ برو پیش فلانی، فلان درس رو باهاش کار کن!
_اما من دوست داشتم شما بیاید پیش من...
 
وی، در خیال خام بود که امروز محدثه رو‌ ندیدم و اونم هیچی نگفت، خدا رو شکر کرده بود که حواسش بهم نبود :||||
نگذاشت یک روز حداقل با ا
از اونجایی بگم‌ که
دو بار تو بیان وبلاگ زدمو پاک کردم و تعداد پست هام از سه تا بیشتر نرفت
و دلم‌ نرفت برای بیشتر نوشتن 
من وبلاگ‌نویس قدیم بلاگفام 
با محیط اینجا اُخت نشدم 
زدم بیرون 
.
.
ولی برگشتم 
این‌بار دلم نوشتن خواست 
حرف زدن خواست 
بی مخاطب با مخاطب 
چه فرقی میکند 
سری که درد میکند برای نوشتن 
دلی که تنگ‌است برای نوشتن 
مینویسد و یک آخیش میگوید 
که نگذاشت حرف هایش بیخ گلویش بماند و رو به خفگی برود  
 
رسید بالای سرم؛ وقتی مشغول مردنم بودم. اشکم را دید و دستم را گرفت. زیر سرم بالش گذاشت و به حر‌ف‌هام گوش کرد و بعد بلندم کرد برد پیش خودش. تا شب تنهام نگذاشت. حرف زد و سکوت کرد. مستاصل شده بود که باید چه کار کند... شب که شد آمد بالا و جای همه چیز را عوض کرد. مبل و میز و تابلو را جابجا کرد. تختم را گذاشت روبروی یک پنجره که هوا داشته باشم. شش تا گلدان آورد و چید کنارش. گفت "چشمتو که باز می‌کنی یه چیز زنده غیر از خودت ببینی! بهشون سلام کن". 
آه مادر... کاش
دانلود آهنگ غمگین لری و شمالی به نام فلک دادو فلک داد و فلک داد از وحید حیدری با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
ahang Vahid Heydari - Falak Dado Falak Dad
دانلود آهنگ فلک دادو فلک داد و فلک داد وحید حیدری (اصلی و رایگان)
فلک دادو فلک دادو فلک دادو فلک داد
فلک از کودکی غم را به من داد
فلک نگذاشت که من سامان بگیرم
کمی زهر غربت را به من داد
الله یار خدا یار خدا یار
دل هیچکس نمیسوزد برامان
چنین نامه نویس مه بی وفایی
د من بیار کوچ صحرایی
کبوتر ن
عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...
امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را  تصحیح می‌کرد...
آن هم نه در کلاس،در خانه...
دور از چشم همهاولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان،  هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من...
به جز من که از خودم غل
 امام باقر ع فرمود چون ا میرالمومنین ع وفات کرد حسن بن علی ع در مسجد کوفه بپا خاست وحمد وثنای خدا گفت و بر پیغمبر ص درود فرستاد  سپس فرمود ای مردم در این شب مردی وفات کرد که پیشینیان بر او سبقت نگرفتند و پسینیان باو نرسند او پرچمدار رسول خداص بود که جبرییل در طرف راست و میکاییل در طرف چپش بودند از میدان بر نمیگشت جز اینکه خدا باو فتح و پیروزی میداد بخدا که که او از مال سفید وسرخ دنبا جز هفصد درهم که ان هم از عطایش زیاد امده بود باقی نگذاشت و میخو
بنام خداتقدیم به رفتگران زحمتکش #شهرداری_فیروزکوه  
صدای پای جارویت چه پر تعداد می آیدچنان شیرین کِشی ،انگار که فرهاد می آیدمَحل در خواب و بیداری برای رُفتُ و روبِ آنخدارا ؛ زحمتت آیا کسی را یاد می آید؟به پشت پنجره می بینم هر صبحی تقلّایتبه گرما و به سرما  گوئیا داماد می آیدخطر در صبحِ تاریکست و تو در معرضِ آنییقین از جانبِ حق بهرِ تو امداد می آیدبه آیاتِ الهی پاکی از ایمان نشان داردبه همراهِ تو در هرکوی و بَرزَن شاد می آیداگرچه بودنت در چشم
به تاریخ آخرین کشیک دوران پزشکی عمومی...
~اطفال
 
*درسته از فکر اینکه از روز فردای بعد از جشن باید توی خونه ایزوله بشم غمگین میشم و این به قلبم فشار میاره اما نمیتونه جلوی خوشحالیم از تمام شدن این هفت سال رو بگیره...طلایی ترین هفت سال زندگیم که به کسل کننده ترین حالت ممکن گذشت و نگذاشت هیچ لذتی رو تجربه کنم اما انتخاب خودم بوده و هست و راضی ام...وبلاگی رو باز کردم که پست اولش از امتحان انگل شناسی نوشته بود.مثل جانبازهای PTSD جنگ فورا صفحه را بستم و ذ
حضرت فاطمه(س):ما دست آویز الهی مردمان برگزیده خداومنزلگاه قدس اوییم.
حضرت فاطمه(س):اگربه آنچه تورا فرمان میدهیم عمل کنی وازآنچه برحذر میداریم ,دوری کنی ازشیعیان مایی, والاهرگز.
حضرت فاطمه(س):خداوندپس ازغدیرخم برای کسی حجت وعذری باقی نگذاشت.
حضرت فاطمه(س):رسول خدافرمودند:امام همچون کعبه است که بایدبه سویش روندنه آنکه اوبه سوی آنها بیاید.
تصور بد شدنت        تصور یه انتهاست  
 حادثه رها شدن       تو گریه های بی صدا 
 تو نمیتونی بد باشی     حتی اگه شکستن قلب منو بلد باشی 
 
شاید این شعر بتونه مرهمی باشه برای دردهای هوادارن سپیدورد که بعد از سالیان دراز 
موفق شد با هدایت مربیان مختلف به لیگ 1 و سپس به لیگ برتر راه پیدا کند اما نمیدانم
 چه طلسمی نگذاشت آب خوش از گلوی این هوادارن پایین برود نمیدوانم چه بد شگونی
 تیم ما رو نظر بد نگاه کرد که تیم منسجم و هم دل سپیدورد رشت نتوانست در لی
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
.
بدون حرفی بلند شدم و اونم بلند شد لبخند نمی رفت از صورتش 
چرا اینقدر آروم بود
گوشیم رو به قلبم فشار دادم و یه نفس عمیق کشیدم 
تو هستی مگاه نه خودت اثبات کردی درسته؟
کلاس ها که تموم شد به محمد زنگ زدم که وسایلم رو ازش بگیرم
وقتی رفتم سمت ماشین نگذاشت وسایل رو بردارم
- سوار شید با هم می ریم شرکت پدرتون
- نه نه نه من تنها می رم فاطمه منتظرتونه
- نه فرستادمش خونه
ادامه مطلب
امشب میخواهم از او بنویسم 
از کسی که هیچ کس در زندگیم نتوانست جایش را پر کند . اولین بار که به هم برخوردیم و جرقه ی اشناییمان زده شد پشت تلفن بود . خاله زنگ زده بود و من گوشی را برداشتم و جواب دادم بدون اینکه بشنوم چه کسی پشت خط است یک ریییز داشتم به عادت معمول تند تند و با شوق حرف میزدم ان هم بدون نفس و بعد از همه ی این ها یک هو یک صدای خانم طووور شنیم که گفت سلام من ساجدم!!!! حتما چهره ی مات من را میتوانید تصور کنید () ، و دیدارهای بعدی و بعدی و بعدی م
دلم برای غم فقدان تو تنگ شده است . برای غمی که ما را به دوستی تو بدهکار می کرد. ما را خوشه چین خرمن درو شده ی تو می کرد.کاش ما را گذاشته بودند که عزاداری تو را بکنیم ..بیست و دوی بهمن که شد چهلمت را با افتخار با حماسه با برنامه ی دقیق و دقیق تر شده برای انتقام تو برگزار کنیم ...نشد ...اولین کسی که نگذاشت که همگی دسته جمعی خودمان را تو بدانیم ..یا با تو بدانیم.....همان کسی بود که شهادت عظیم تو را امضا کرده بود...غیرتی است جل و علا روی دوستانش...ممکن است آنها
‏نگران جنگ شدید؟ یکم دیر نگران شدید! جنگ مدتهاست که هست فقط به لطف قاسم سلیمانی ها ما در وسطش نبودیم و نهایتا یک شمه ی اقتصادی از آن این اواخر به ما رسید. خب بله نگران جنگ هستم.اما با تمام وجود ممنونم از مردی که نگذاشت تا این لحظه زندگی من وسط جنگ برود!پ.ن 1: به چرندیات سخیف یک عده گوش ندید که اگه ناراحت ابان ماه بودید / نبودید دیگر ناراحت امروز نباشید/باشید... زر مفت است! هر ایرانی باید برای فقدان این سردار معتدل ِ وظیفه شناسی که حد و حدود خود را
آواره ای فراری ام و بی نشانی امیاذالکرم، کنار خودت می نشانی ام؟سرمایه ام همین به کنارت نشستن استبیچاره می شوم اگر از خود برانی امسوز و نوا و لحن مناجاتی مراانداخت آخر از نظرت، بد دهانی امحرفی نمی زنی؟ چقدر دلخور از منیچیزی بگو که تشنه ی یک لَن تَرانی امباور نمی کنم که قیامت به موی سرمسجود من، به سوی جهنم کشانی امروحم اگر چه غرق غبار معاصی استبا یاحسین می خری و می تکانی امبا یک سلام و عرض ادب محضر حسینامشب به صحن کرب و بلا می رسانی امیاد غریب م
فصل 4
هیچ کس به پیشنهادی ری محل نگذاشت. همه ساکت شدند. حتی پتی هم پارس نمی کرد. یعنی کارن واقعا گفته بود که تو خونه ما زندگی می کرده؟ دلم می خواست این را ازش بپرسم، ولی او دوباره برگشته بود تو حلقه بچه ها. حلقه. وقتی متوجه شدم آنها دور من و جاش حلقه زده اند، دهنم باز ماند. ترس برم داشت. خیال می کردم؟ یا واقعا داشت اتفاقی می افتاد؟ یکمرتبه قیافه هایشان به نظرم تغییر کرد. لبخند می زدند، ولی صورت هایشان خشک و کشیده و گوش به زنگ بود؛ انگار انتظار دردسر
 
به روز هایی رسیده ام که دیگر،
چندشنبه هایش مهم نیست!
همه ی آدم ها و روزهایش..
همه جمعه شده اند.
 
+چقدر از دنیا و آدماش زده ام.. حتی از آدم خوبا!اصلا همه چی تقصیر این خوباست..
آدم که از بدا انتظاری نداره، همین خوبان که دلتو بی هوا میشکنن، همین خوبان که قلبتو پر پر میکنن! همین قشنگ ها،همین مهربونا، همینا که میتونستن دلخوشی باشن تو دنیا،مرهم باشن واسه دردا.
همین خوبان که داغ به دلت میزارن و نه حتی بد بودن که بتونی چشم بپوشی ودیگه یاد خوبی هاشون نیا
اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمبِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
«ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّىٰ عَفَوا وَّقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ»
سپس (هنگامى که این هشدارها در آنان اثر نگذاشت) نیکى (و فراوانى نعمت و رفاه) را به جاى بدى قرار دادیم. آنچنان که فزونى گرفتند، (و مغرور شدند)و گفتند: «(تنها ما نبودیم که گرفتار این مشکلات شدیم.)
تو حیاط بودم،که مرتضی اومد. سلام داد وایستاد تو تراس.
چند تا توت رسیده چید و گرفت طرفم،گفتم خودت بخور پسرم،
گفت میخوام تو شیرین کام باشی مامان...
هم شوق و عجله و هم یه غصه و نگرانی تو نگاهش بود...
گفت مامان اومدم، خداحافظی
دلم لرزید...
فهمیدم دوباره هوای سوریه زده به سرش،گفتم خیره ان شاءالله.
گفت: میرم ماموریت، یزد...
هیچ وقت نمیگفت که میره سوریه، میترسید مانعش بشم...
بعد از اینکه میرسید اونور مرز تماس میگرفت و میگفت که کجاست.
ولی مگه میشه مادر حال
مجری شبکۀ سهند (آذربایجان شرقی) ضمن بزرگداشت سعدی، حکایتی ازش میخونه که: "بیر نفر حکیمدن سوروشدی... حکیم دئدی... ". من که این حکایت رو هیچ جا ندیده‌م؛ داداش من! اگر به هر دلیلی بنا نداری گلستان رو بگیری دستت و از روش حکایت بخونی، دقیقاً به همون دلیل مجبور هم نیستی یاد و خاطرۀ سعدی رو گرامی بداری. خوشت میاد کسی بدون خوندن اشعار زبان اصلی استاد شهریار، فقط ترجمۀ اونها رو بخونه؟ مثلاً به جای اینکه بگه:
«سعدی‌نین باغ گلستانی گرک حشره قدر
آلماسی سلّه
وقت آن سررسید که بار بر زمین گذارند و مدتی را برای استراحت و خوردوخوراک اختصاص دهند. اما باد و خاک نگذاشت تا کاروان -یک آن حتی- در آن خطه پربلا ماندگار شود. پس کاروانیان به‌ناچار بار بستند و به‌سوی دیار مقصد رهسپار شدند.تا منزل بعدی راه درازی در پیش بود. قافله‌سالار، کاروانیان را به‌سوی رباطی کهنه هدایت می‌کرد تا دمی بیاسایند و قوت گیرند. کودکان و زنان، سوار بر شتران و مردها پای پیاده می‌رفتند. تا نیم روز، وقت مانده بود تا به کاروانسرا و آف
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان های عجیبی از میزان مهربانی و رأفت شما شنیده ام
از داستان تهمت هایی که به شما زدند و خیانت هاوجسارت هایی که کردند ولی شما مظلومانه تر از پدرمان علی ع  مواد غذایی به صورت شبانه و مخفیانه برایشان آن هم کسانی که بنی هاشم بودند( ودرد اینجاست)میفرستادید ... حالا بماند چرا!
از داستان نهایت غریبی تان ولی غریب نوازی بدون وصفتان
از داستان آن حرزی که مانع ورود گناهکار به حرمتان شود و رأفت شما نگذاشت
از داستان آن شاعری که فق
روزی و روزگاری، مردی در باغش چندین درخت انار داشت و سالها به هنگام پاییز انارهایش را در سینی نقره ای ، بیرون اقامتش می گذاشت و بر روی سینی ها این نوشته را می گذاشت(یکی بردارید، نوش جان)
اما مردم می گذشتند و هیچ کس از میوه بر نمی داشت.
بعد مرد فکری کرد و یک سال، هنگام پاییز دیگر در سینی های نقره ای انار نگذاشت، اما بر آنها نوشته هایی گذاشت که می گفت(اینجا بهترین انارهای کشور را داریم، اما بهایشان گرانتر از انار های دیگر است.)
و همه مردان و زنان از
شهید عرب شخصا همراه ما برای شناسایی می آمد. یادم هست یکبار که برای شناسایی رفته بودیم، خودش کروکی منطقه را کشید. واقعا آنقدر دقیق منطقه را محاسبه کرده بود که انگار فاصله زاغه ها و سنگرهای فرماندهی و مقرهای زرهی را با متر اندازه زده بود. خلاصه بارها می شد که درهفته سه مرتبه خودش برای شناسایی می رفت.

یک شب در هور با بَلَم برای شناسایی رفتیم. چون دیگر نزدیک عملیات بود، نزدیکی های کمین دشمن که رسیدیم ما آماده شدیم برای رفتن داخل آب، که شهید عرب گ
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
کتاب ینابیع المودة
القندورنی الحنفی،الحافظ سلیمان بن ابراهیم
پیامبر فرمودند
(یا علی...
تو از منی و من از تو،گوشت تو از گوشت من و خون تو از خون من و روح تو از روح من و نهان تو از نهان من و آشکار تو از آشکار من است،
آنکس که از تو اطاعت نماید سعادتمند و آنکه بر تو عصیان کند شقی خواهد بود
سود می برد کسی که از تو پیروی کندو زیان می بیند کسی که از تو بر گردد
کسی که در خدمت تو باشد نجات یابد و کسی ک
بسم الله
 
اول باید خدا را شکر کرد؛ امید به این که مجلس یازدهم بهتر از مجلس دهم باشد بسیار است.دوم این‌که این مجلس در عین بهتر بودن از مجلس قبل، قرار نیست نهایت ظرفیت نیروهای انقلاب باشد و همین مجلس هم می‌توانست قوی‌تر تشکیل شود.سوم این‌که خیال باطل است که فکر کنیم کارمان تمام شده! همان‌طور که رأی نیاوردن به این معنی نیست که چهار سال بی‌کاریم، رأی أوردن هم به معنی راحت بودن خیال تا چهار سال نیست. از الآن باید محکم یقه‌ی افرادی را که به اسم
محمد بن محمد حافظی بخاری (مشهور به خواجه محمد پارسا)، عالم حنفی مذهب، می نویسد:
ولم یخلف الحسن العسکری رضی الله عنه ولدا ظاهرا ولا باطنا غیر أبی القاسم محمد المنتظر المسمى بالقائم عند الامامیة وکان مولد المنتظر رضی الله عنه لیلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومأتین وأمه أم ولد یقال لها نرجس توفی أبوه رضی الله عنهما وله ست سنین أو خمس سنین.

الحافظی البخاری، محمد بن محمد بن محمود (المتوفى 865 هـ)، فصل الخطاب بوصل الأحباب، ص443.
حسن عسکری رضی الله
قصۀ حرب احد
یک:
در خبرست که آن وقت که رسول را علیه‌السّلام مجروح کردند و آن خون ازوی می‌رفت، وی آن را نگاه می‌داشت به جامه، و نگذاشت که خون بر زمین افتادی. وی را گفتند: «یا رسول الله چرا نگذاشتی که خون بر زمین آمدی؟» گفت: «زیراکه خون یحیی زکریّا را بریختند، همی‌جوشید تا سی هزار پیغامبرزاده را بر خون وی بکشتند، و من برو گرامی‌ترم از یحیی. ترسیدم که خون من به زمین رسید نیارامد تا خدای تعالی این قوم را هلاک کند، و من نبّی رحمتم نه رسول عذاب».
دو:
 
 «شهید محمد جواد یزدانی»
 
در تمام کارها به من کمک می کرد، یادم است یک بار به سختی بیمار شدم چشمانم را  که باز کردم بوی غذا تمام خانه را برداشته بود. صدای محمد جواد به گوشم رسید: بیدار شدی مادر جان؟
 برگشتم و نگاهش کردم، در حالی که ظرف سوپی را در دست داشت کنارم نشست و گفت: ببین پسرت چه کار کرده؟
 گفتم: تو آشپزی کردی؟
 با خنده گفت: مگر اشکالی دارد؟
 گفتم : نه ولی ...
 
 دیگر نگذاشت حرفم را ادامه دهم، قاشق سوپ را به دهانم گذاشت و فقط لبخند زد. آن روز
بسم الله الرحمن الرحیم 
الحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
الحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
الحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
الحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
اللهم عجل لولیک الفرج
الف- ستایش خدا را که خود را به من شناساند ومرا کوردل نگذاشت.
ب- ستایش خدا را که مرا ا
#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی(شراکت با خدا) 
کشاورزی هر سال که گندم میکاشت، ضرر میکرد.تا اینکہ یک سال تصمیم گرفت، با خدا شریک شود و زراعتش را شریکی بکارد. اول زمستان موقع بذرپاشی نذر کرد که هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم کند.
اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.هنگام درو از همسایه‌هایش کمک گرفت و گندمها را درو کرد و خرمن زد.اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر کرد و به خانه‌اش برد و گف
 
سیدرضا محمدی شاعر افغان که حالا در لندن زندگی می کند، سالها پیش در ایران به شهرت رسید
 
دومین دفعه ای که از افغانستان وارد ایران می شدم. زمان طالبان بود. پدرم راهی ام کرد که زنده بمانم. تا لب مرز با من آمد و در راه مرز به من گفت که چطور سال ها پیش خود او نیز این راه را قاچاق طی کرده و قبل از او پدرش نیز قاچاقی از همین مرز رد شده بوده.
 
اما هر دو مطمئن بودیم که پدر بزرگ او ازین مرز بدون قاچاق گذشته است چرا که اصولا آن وقت کسی مرز را نکشیده بود و پدر
بالاخره اتوبوس براه افتاد و خودم را به دست زمان سپردم. اعتراف میکنم از همان دقایق اولیه حالم حسابی دگرگون شد, یا به بیانی دیگر عصبانیت وجودم را فرا گرفت. دست هر کس تسبیحی بود و مثلا مشغول ذکر . این حالت وقتی بیشتر آزارم میداد که مسبحین مردان جوانی بودند که سفت به زن های جوان ترشان چسبیده بودند و سرشان در لاک خودشان بود و انگاری در این دنیا نبودند. دختران و پسران مجرد هم با موبایل هایشان مداحی و روضه گذاشته بودند و  اصوات مثل گرز آتشین بر فرق سر
واقعیت آمار کرونا
ابتلای صد هزار نفر در ایران به کرونا، یعنی بی احتیاطی یکهزارم افراد! پس نباید برای  یک هزارم، 999هزارم، در زجر و استرس و قرنطینه و محرومیت باشند. بر فرض که این بی احتیاطی مردم باشد! که اینطور نیست: یعنی مردم تقصیر ندارند، کسانی که خود را نگهبان بهداشت ایران می دانند، مقصرند که موقع نگهبانی، خوابشان برده بود. نگهبان واقعی کسی مثل سردار شهید سلیمانی باید باشد که: داعش را در نطفه خفه کرد و نگذاشت به مرزهای ایران نزدیک شود. طب سکو
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. روزی مرحوم مهندس مهدی بازرگان در نکوهش انقلابیون گفته بود «مگر انقلاب نخود و لوبیا است که صادر شود!» و نیز گفته بود «مگر انقلاب بُقچه است که صادر کنیم»
 
نکته: نه؛ نه نخود و لوبیاست و نه بُقچه. انقلاب اسلامی ایران به تعبیر میشل فوکو -که اوایل انقلاب به ایران آمده بود و تا بهشت زهرای تهران را گشت زده بود- انقلاب ایران «روحِ جهان بی‌روح است» و برای همین خودبه‌خود صادر شده و می‌شود. چون فکر نو، جنبش نو، فریاد نو که د
بسم الله الرحمن الرحیم
با صیاد دلها در نهضت خاطره گویی
در دام صیاد (1)
تابستان بودم. مادرم به من گفت برو سراغ برادرت-او کوچک تر از من بود و یک مقدار شر و با بچه ای دیگر، رفته بود به باغ مردم-.من به قصد این که او را بیاورم، راه افتادم. وقتی رفتم، دیدم او و چند نفری از دوستانش رفته اند بالای درخت و میوه می خورند. حقیقتش یک هوس شیطانی وسوسه ام کرد، منتهی یک جنگی در درون من بر پا شد که :«تو خودت آمدی برادرت را ببری، حالا چه طور شده که می خواهی مثل آن ها با
خیلی وقته دنبال یه متن هستم برای امروز خودم
دلیلی برای پیروی نکردن از هر کسی
خیل جواب ها به مغز آمد اما خروجی قابل بیان، خیر
 تا این متن از شهید مظلوم بهشتی را خواندم... 
"جامعه اسلامی جامعه فضولهاست نه بره ها"
♦جامعه اسلامى جامعه هوشیارها و زبان‏دارهاست. جامعه اسلامى جامعه مردم فضول است؛ نه از آن فضولهایى بیجا و نه زبان‌‏دار، به این معنا که بره نیست. جامعه بره‌‏ها نیست؛ جامعه آدمهاست.
♦آدمی‌ که انتقاد می‌‏کند و در کار همه دقت می‌‏کند.
شخصی
وارد مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شد وگفت : یا رسول اللّه ! به من
قرآن بیاموز ! حضرت او را به یکی از یارانش سپرد ، او دست این تازه وارد
را گرفت و به کناری برد و برای تعلیم او سوره زلزال را تلاوت کرد ، همین
که رسید به آیه فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرّهٍ خَیراً یَرَه و مَن یَعمَل
مِثقالَ ذَرّهٍ شَرّاً یَرَه (70) هر که به مقدار ذرّه ای خیر یا شرّی
انجام دهد آن را خواهد دید . آن عرب کمی فکر کرد و به معلّم خود گفت : آیا
این جمله وحی است ؟ معلّم گف
 
 
همیشه روزهایی در زندگیمان هستند که فکر می‌کنیم، شاید قرار نیست بگذرند. شاید قرار نیست تمام بشوند. گویی آمده‌اند که ما را تمام کنند، نه این که تمام بشوند.
تمام دوران دانشجویی من از آن روزها بود.
تحصیل در رشته و دانشگاهی که هیچ سنخیتی با روحیاتم نداشت، برای من چیزی جز یک روح خسته به یادگار نگذاشت؛ اما بالاخره تمام شد.
تمام شد و رو سیاهیش برای آن شب‌هایی سختی ماند که هیچ‌کس جز خودم ندانست که چگونه صبح شد. شب‌هایی که از فرط احساس یک استرس وح
یک شتره بود. یا شاید هم نبود. آخه شتره توی خانه نبود. چون مسواکش را گم کرده بود. برای همین رفته بود بیرون تا مسواکش را پیدا کند.
تا مارمولک را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟ می خوام دندونام رو مسواک کنم.»
مارمولک دُمش را تکان داد و گفت: «نه که ندیدم، آخه مسواک تو به چه درد من می خوره.»
شتره رفت و مارِ فیس فیسو را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟»
مارِ فیس فیسو گفت: «بله دیدم. تو دست مورچه خانوم بود اما نمی دونم مسواک تو، توی دست اون چیکار می کرد.»
شتره
کشورهای زیادی د ر اروپا حکومت مشروطه دارند، به طرزی که شاه و ملکه توسط پارلمان و دولت کمی محدود تر شده اند، این درحالی است که بسیاری حتی می گویند در این کشور ها این مقامات، تشریفاتی هستند، بالخصوص درمورد انگلیس، درحالی که طی چند روز اخیر خلاف این ثابت شد.
در انگلیس تنها نهاد مردمی، پارلمان است چرا که دولت از طریق دفتر حزب مخصوص انتخاب می شود، که در روز های اخیر توسط ملکه الیزابت دوم ۹۳ ساله، به تعلیق افتاد. این واکنش بنابر درخواست بوریس جانس
سلام بر علی استوار در سختی ها و صبور در خوشی ها ...(این بحث بسیار مهم است چرا با روشنگری مهمی برخوردار  است)... (شیوه این سخن مرور تاریخ است) ... هزاران و شاید میلیون ها سال است خداوند بشر را آفرید او را در زمین ساکن کرد و او را به حال خود رها نکرد بلکه در وجود همایون وی چیزی نهاد به نام فطرت انسانیت که سر رشته در هر چه پاکی و درستی است، این پروردگار فرقی هم نگذاشت بین عجم و عرب و فارس و ترک و اروپایی و.... همه را به یک اندازه از این فطرت عطا کرد ، اما وقت
صبح دو روز پیش مثل باقیِ روزهایِ قرنطینه بود. و حتی وقتی به ظهر و بعد از ظهر هم رسیدم تفاوتی چندانی با روزهایِ قبل نیافتم. قرنطینه خانگی ؛ دلم تنگ شده برای قدم زدن در کوچه پس کوچه‌هایِ شهر. دلم تنگ شده برایِ گُم شدن در بین شلوغیِ مردم شهر. دلم تنگ شده برای درخت‌هایِ کاجِ پارک. دلم تنگ شده برای بی دلهره رفتن و بازار را زیر پا گذاشتن.
غروب شده بود. گوشی‌ام را برداشتم و اینترنت گوشی‌ام را روشن کردم. بلافاصله چند پیام از داداش در واتساپ بالا آمد. ک
آقا شهریه های مدارس چقدر رفته بالا۲۰ میلیون برای پیش دانشگاهی خیلی هزینه سنگینیه، هزینه دانشگاهی خیل پایین تره. الان دانشگاه آزاد ترمی ۱ میلیون میگیره و شاید کمتریعنی سالی ۲ میلیون نهایت۴ سالش میشه ۷_۸ میلیون تا لیسانس بگیریمن یکی دوسال پیش دانشگاهی غیرانتفاعی درس میدادم. بچه ها درس نمیخوندن گفتم آقاااا اگه میخواستی درس نخونی چرا اومدی این مدرسه که این هزینه بالارو بدی، میرفتی مدرسه دولتی رایگان درس میخوندی احتمال اینکه دانشگاه آزادم ق
رمان نه دیگه نمی بخشمبه قلم :نازنین آقاییتعداد صفحات: 181خلاصه رمان:من را شراره نام نهاده اند … زیرا پدرم اعتقاد داشت با شراره های آتش وجودم در هنگام تولد زندگیش را به آتش کشیده ام … من را شراره صدا زدند خواهر و برادری که مگسان دور شیرینی بودند و هرچه پدر میگفت گوش می نهادند من شراره بودم و آنها برای خاموش کردن شعله های درونم با نفرت و آزارهایشان آبی می شدند بر روی آتش وجودم …. حال مردی میگوید با شراره های عشق شعله کشیدم وجودش را مردی که خود خا
بسیاری از شیعیان بر این باورند ، اهل سنت اند که بغض شیعه را دارند و  شیعیان را تکفیر و خونشان را مباح می دانند و شیعیان همیشه خواهان برادری با اهل سنت بوده اند مگر شیعیان انگلیسی ! اما وقتی کتب علمای شیعه را ورق میزنیم ، واقعیت چیزی دیگری است ! کم نبودند علمای شیعه که اهل سنت را تکفیر کردند و خونشان را مباح و آنان را از سگ نجس تر دانستند !
اسنادی از علمای شیعه و سنی افراطی نشان خواهیم داد که چگونه به تکفیر و توهین یکدیگر پرداختند حال آنکه از دید
سال ۹۸ شروع شد و تمام خوبی و بدیش را سپردیم به دست همان سال آمدیم به ۹۸ .
استرس و اضطراب این روزها قابل بیان نیست هر روز تلاشی سخت تر از دیروز برای کنکوری که تمام امیدم شده است و هیچ راه دیگری نمی بینم هر روز تلاش هر روز اضطراب و هر روز تنهاتر .
دوست ندارم تسلیم شوم هر بار با تمام سختی گاهی برنده بودم و گاهی بازنده ولی اینبار از ان روزها نیست باید برنده باشم .
تازه اهنگ های شاد را پیدا کردم تازه امسال یاد گرفتم که باید نسبت به ریتم اهنگ ها واکنش نش
بی اختیار دلم برای اعظم به شدت شکست. همه چیزش از دستش رفت. نمی دانم اگر اطلاعیه ترحیم مادربزرگ خودم را در کانال خبری شهرمان می دیدم این قدر ناراحت می شدم که از دیدن اطلاعیه به رحمت خدا رفتن مادربزرگ اعظم، آشفته شدم!
چند سالی است از دقت ها و شنیده ها و دیده ها و تجربه ها برایم ثابت شده، هیچ آزمایشی برای دختر عفیفه نجیبه خانواده دار و خانواده دوست ایرانی و متعهد و واقف به وظایف شرعی عقلی و فطریش، در دوره آخر الزمان سخت تر از مجرد زیستی نیست. حداقل
اندر احوالات دیوانگی...
این عکس برایم یادآور یک روز عجیب است...
یک پیاده روی طولانی... یک عصبیت عجیب... یک سوال بزرگ!
این روزها سخت بیمارم. کسی نمی‌داند داستان چیست...
خودم می‌دانم و کسی نمی‌داند.
خودم نمی‌دانم و همه می‌دانند.
داستان سنگینی بار است و شانه‌های بی طاقت...
و حقیقتا مصداق ظلوما جهولا هستم.
راستی امروز قسمت شد برای مادرم نوکری کنم...
نشسته بودم یک گوشه. فکر می‌کردم بنشینم و مثل خانم‌ها برایم چای بیاورند، شیرینی...
گفتم حبّ جا، حبّ نشس
گربه از لبه ی باریک و لب پریده ی دیوار افتاد توی پارکینگ تاریک . داشتم پتو را می کشیدم روی سرم  بلکه خودم را به هوای خواب آور بودن قرص سرماخوردگی و امروز چه بسیارخسته و دپرس  هستم خواب کنم اما صدای پایین افتادن ِ گربه که اول به پایین افتادن دزد تعبیرش کردم ، نگذاشت . از پشت پنجره ی عرق کرده نگاهش کردم سه بار خیز برداشت بلکه پنجه هایش را به لبه ی قرنیز برساند اما هر سه بار نتوانست و هر بار با صدای اعصاب خرد کن تری پرت می شد کف پارکینگ . یک بار دیگر
ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.
ساکنان ملک اعظم : سعید عاکف
معرفی:
ما ساکن زمینیم و چشممان دنبال ماشین وخانه ومدل لبا س ومو وآخرین فیلم و….اینها است اما بعضی ها همه ی دنیای ما مثل یک آدامس است برایشان. کمی می جوند شیرینی اش که تمام شد با بی خیالی دورش می اندازند. اصلاً هم غصه نمی خورند چون ساکن آسمانند. اگر می خواهی مثل آنها آزاده زندگی کنی خاطراتشان را بخوان و فکر کن.
بریده کتاب(۱):
دختر یک آدم طاغوتی بود یک ر
گونه های قناری
قناری ها به خاطر آهنگشان مشهور هستند. اما برخی از پرورش دهندگان بیشتر به صفات دیگر علاقه مند هستند. انواع مختلف قناری در سه گروه گسترده قرار می گیرد - انواع مختلفی که از نظر نوع (ویژگی های بدنی یا شکل) تولید می شود ، آنهایی که برای رنگ پرورش می یابند و آنهایی که برای ترانه پرورش می یابند.همچنین میتوانید آموزش خواندن به قناری را مطالعه بفرمایید.قناری ها را تایپ کنیدپرورش دهنده هایی که Type Canaries را حفظ می کنند به جای رنگ و آهنگ به شک
سرباز جلدی از پله‌های مینی‌بوس پرید بالا. نفرات قبلی مشغول جاگیر شدن روی صندلی‌ها بودند. به سمت راستش نگاه کرد. دید صندلی جلو هنوز خالی است. با یک جست از روی در موتور که بین راننده و آن صندلی قرار گرفته بود پرید و روی صندلی نشست. راننده خوش‌سلیقه بود. کل قسمت در موتور را فرش کرده بود. یک نفر راحت می‌توانست آن‌جا چهارزانو بنشیند حتی. صندلی‌ها پر شدند. راننده شیتیل دادزن خط را از پنجره داد و گفت یک جای خالی دیگر هم دارم. دادزن خط فریاد کشید: ته
مخاطب این متن و تصویر زیبا را سه گروه می دانم:اول :مسئولین بخصوص صاحبان حقوق های نجومیدوم: خانواده هایی که به دلیل پاره ای مشکلات و سختی‌ها در معرض فرو پاشی اندسوم:خودمان که یادمان بماند که برای انقلاب چه خون دل ها خورده شده .«حاج رجب محمدزاده، که در سال ۱۳۶۶ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در جبهه صورت خود را از دست داد، در حالی به شهادت رسید که در "خانه اجاره ای" زندگی می کرد؛ پس از تحمل ۲۹ سال رنج در غذا خوردن، نفس کشیدن و از همه بدتر، در برقراری ارت
اگر مسیحی بودم این یکشنبه برای دعا می‌رفتم کلیسا و بعد از پایان دعا کردن، می‌رفتم پیش پدر روحانی تا اعتراف کنم:پدر! آن روز که وقتی هنوز در جدایی موقت بودیم و از من پرسید «تو هم دلت برام تنگ شده؟» دروغ گفتم. دلم برایش تنگ نشده بود. اتفاقا از نبودش نفسی راحت می‌کشیدم و زندگی آرام و زیبا شده بود. پدر! خیلی وقت‌ها دلتنگش نبودم و دروغ گفتم. خیلی وقت‌ها دلم آغوشش را نمی‌خواست و دروغ گفتم. آه پدر! حتی خیلی وقت‌ها دلم نمی‌خواست که مرا ببوسد و اجازه
اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌اممن رعد و برق و زلزله‌ام؛ ناگهانی‌ام
این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز
داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام
رودم؛ اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم
کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانی‌ام
من کز شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم
من، این من غبار؛ چــــرا می‌تکانی‌ام؟
بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز
این سر که سرشکستۀ نامهربانی‌ام
کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست
از بعد رفتنت گل ابروکمـــــــــــــــــــــــــــانی‌ام
"شاعر ش
 
 
سال 98 هم با تمام سختی ها، رنج ها و اتفاقات ناگوار گذشت.راستش خوبی هایی هم داشت ولی حجم تلخی هایش آنقدر زیاد بود که نگذاشت مزه شیرینی هایش را بفهمیم .
_سیل
این تلخی ها با سیل لرستان وگلستان شروع شد که سیل همدلی و محبت مردم مؤمن ما را به دنبال داشت و دشمن همیشه در صحنه ماهم به تشدید فشارهای اقتصادی و تحریم ها پرداخت. دولت تدبیر وامید هم تدبیری اندیشید که ای کاش نمی اندیشید وبا گران کردن بنزین باعث لبریز شدن کاسه صبر مردم و شعله ور شدن آتش خشمشا
این بار مناجات امیدواران از امام سجاد علیه السلام را خواند.همان مناجاتی که پر از حس امید هست و فریاد می زند که خدا
هست هنوز.
 تا رسید به این عبارت ( چگونه فراموشت کنم،که همیشه به یادم بودی) مفاتیح را بست و گفت:
 
دست هایش یخ کرده بود و دلشوره توی وجودش نشسته بود.هم باید به منبرش می رسید و هم به قرارش.برنامه روضه های 
خانگی شیخ یک منبر بیست دقیقه ای بود و چای آخر روضه.امروز باید از خیر خوردن چایی می گذشت تا به قرارش
برسد.روضه را خواند و با عجله سم
محمّد بن یحیى عن أحمد بن محمّد و علیّ‌ بن محمّد عن سهل بن زیاد جمیعا عن ابن محبوب عن أبی حمزة عن أبی جعفر علیه السّلام قال: لمّا قبض أمیر المؤمنین علیه السّلام قام الحسن بن علیّ‌ علیه السّلام فی مسجد الکوفة فحمد اللّه-و أثنى علیه و صلّى على النّبیّ‌ صلّى اللّه علیه و آله. ثمّ‌ قال أیّها النّاس-إنّه قد قبض فی هذه اللّیلة-رجل ما سبقه الأوّلون-و لا یدرکه الآخرون-إنّه کان لصاحب رایة رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله-عن یمینه جبرئیل و عن یساره می
یکی دیگر از فیزیکدانانی که استیکر شدند، رونتگن است. در نبوغ رونتگن همین بس که اشعه‌ای را کشف کرد که نمی‌دانست چیست، پس اسمش را گذاشت اشعه‌ی X یا اشعه مجهول! جالب اینجاست که بعدا هم همین اسم رویش ماند و هیچ کس برای این اشعه‌ی بیچاره اسم نگذاشت! حتی وقتی رونتگن به خاطر کشف این اشعه جایزه نوبل گرفت باز تلاشی برای نام‌گذاری این اشعه‌ی نگون‌بخت نکرد!
می‌گویند اولین عکس با اشعه ایکس را نیکولا تسلا گرفته است. ویلهلم جان هم یکی از اولین عکس‌هایی
امشب در دنیای کناری باران می‌آمد. تند و بی‌وقفه. بارانی زردم را پوشیده بودم و جلوی یک مغازه اسباب بازی فروشی، یک قوطی کوکاکولا را سر می‌کشیدم. به اسباب بازی‌ها نگاه کردم و گفتم بهتر است امشب خودم را بکشم. نگاهی به اطراف کردم. تک و توک آدم در حال گذر بودند. عربده کشیدم. هیچکس نگاهم نکرد. صدای باران و بوق ماشین‌های توی خیابان نگذاشت کسی صدایم را بشنود.
قوطی را تا جای ممکن بالا آوردم تا آخرین قطره‌های کوکالا را هم از دست ندهم. راه افتادم سمت خان
یا رب
تا چند باید تجربه کرد
تا چند باید هزینه داد
چه کسی نیاموخته آنچه باید آموخت
این اروپا همان است که پشت صدام بود
و برای ماشین جنگی او هیچ کم نگذاشت درحالی که از ما سیم خاردار دریغ کرد
حالا چگونه می خواهد تن دهد آنچه را دوست ندارد
مسئولین
ظریف،عراقچی،تخت.......
و دولت؛ رئیس جمهور
... مجلس، لاریجانی
و همه بدانید
همراه شدن با دزد برایتان نتیجه ای جز خسارت ندارد
او می خواهد وقت بخرد و به نتیجه دلخواه خود برسد
تا دیرتر نشده دست بکشید از این اروپا و
دیروز عصر بعد کلاسم مستقیم رفتم ترمینال بلیط گرفتم و آمدم شهر شوهرم,وسایلمو از قبل جمع کرده بودم و توی کیفم بودن,هیراد هم بسیار منتظر بود و مدام زنگ میزد که الان کجایی ? 
دل توی دلم نبود ,مثل قرارهر هفته که تا کلاسم تموم میشد راهی میشدم ,مثل تمام این هفته ها که کل هفته پشت تلفن و ویدیو کال هامون ,از دلتنگی میگفتیم ,از نگرانی هاش برای تنها توی یک شهر غریب بودنم,,,,از اینکه کسی اذیتم نکنه ... دل توی دلم نبود تا وقتی رسیدم بغلش کنم و به اندازه این دو هف
سلام ، لطفاً این وصیت‌نامه را با لبخند بخوانید
سلامی بزرگ محضر صاحب‌الزمان (عج) و روح پاک امام راحل (ره) و رهبر عالم
تشیع و اسلام قائدنا آیت‌الله سید علی خامنه‌ای (مدظله‌العالی) و روح پاک
شهدای اسلام به‌خصوص سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (ع) که جان ها همه
فدای آن بزرگوار ، این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان‌های خوب مثل گذر است
نه ماندن و تمامی ما دیر یا زود باید برویم ، اما چه‌بهتر که زیبا برویم .
در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن
 
گلکم سلام
میخواستم ازامربه معروفهای دوستانم بگویم امانمیدانم چراون مطلب دعای مکارم الاخلاق که خیلی برام جالب بود نگذاشت بدون ذکری ازاون شروع کنم.
دوستم گفت:
داخل پیاده رو خانمی رو دیدم 
که رسما دیگه شلوارک پوشیده بود
شلوار کوتاه نه ها 
شلوراک
 
گفتم فوقش چی میشه 
کتکم می زنه 
داد و بیداد می کنه 
حرف زشت میزنه 
(هر بار من اینو میگما)
 
دیگه طاقت نیاوردم و رفتم جلو 
تا رفتم سلام کردم 
جواب نداد 
 
گفتم خانم حیف شماست
خوشگلین 
این شلوار خیلی
 دفعه آخری که آمد، کفش کتانی اش توی ذوق می زد. راستش، دیگر اصلاً شبیه کفش نبود.
پدر خواست برایش کفشی نو بخرد، نگذاشت. می‌گفت: ولش کن بابا! این پا خیلی عمر کنه یه ماه دیگه. برای یه ماه که دیگه کفش عوض نمی‌کنن ...!
 پدر اخمی کرد و چیزی نگفت. روز آخر موقع خداحافظی در گوش پدر، حرفی زد و رفت.
 یکی دو روز بعد پرسیدم: محمدعلی چی ‌گفت؟
پدر آهی کشید: گفت پدر جان! این بار که بر می‌گردم، دیگر نه سر دارم و نه پیکر، توکلت به خدا.
 عرق سردی روی پیشانی‌ام نشست. در
قسمت اول را بخوان قسمت 9
چه می گفت؟ چرا دنیایم را از این بیشتر سیاه می کرد؟
لب هایم را با زحمت به حرکت در آوردم.
- پس چرا من متوجه تغییر حالتش نشدم؟
- شما تا حاال باعث عصبی کردنش شدین؟
یاد آوری کارهای پدر تمام تنم را لرزاند.
-م...من نه اما.
نگذاشت ادامه بدهم و دستش را به عالمت ایست جلویم گذاشت.
- خب، شما همیشه با مالیمت با اون رفتار می کنید. نباید انتظار داشته
باشید بفهمید.
خواست حرفی بزند که صدای یکی از بچه های کالسش آمد که با لحن
شیرینی صدایش
تصور بد شدنت        تصور یه انتهاست  
 حادثه رها شدن       تو گریه های بی صدا 
 تو نمیتونی بد باشی     حتی اگه شکستن قلب منو بلد باشی 
 
شاید این شعر بتونه مرهمی باشه برای دردهای هوادارن سپیدورد که بعد از سالیان دراز 
موفق شد با هدایت مربیان مختلف به لیگ 1 و سپس به لیگ برتر راه پیدا کند اما نمیدانم
 چه طلسمی نگذاشت آب خوش از گلوی این هوادارن پایین برود نمیدوانم چه بد شگونی
 تیم ما رو نظر بد نگاه کرد که تیم منسجم و هم دل سپیدورد رشت نتوانست در لی
رابطه پیامبر و همسرش خدیجه، رابطه ای عاشقانه بود. رسول خدا برای
همسرش احترام بسیاری قائل بود و در جمع، تکریمش می نمود. تا مدت ها بعد از وفات او
به یادش که می افتاد، اشک در چشمان مبارکش حلقه می زد و از او به نیکی یاد می کرد
و اگر گوسفندی قربانی می نمود، هدیه ای از گوشت آن برای دوستان خدیجه نیز می
فرستاد و ...
خدیجه خودش را کنیز رسول الله می نامید، سختی های زندگی با او را به
رغم همه طعنه ها، تنگناها و مرارت هایی که قریش تحمیل کرده بود، به جان خرید، ا
سال ۹۸ شروع شد و تمام خوبی و بدیش را سپردیم به دست همان سال آمدیم به ۹۸ .
استرس و اضطراب این روزها قابل بیان نیست هر روز تلاشی سخت تر از دیروز برای کنکوری که تمام امیدم شده است و هیچ راه دیگری نمی بینم هر روز تلاش هر روز اضطراب و هر روز تنهاتر .
دوست ندارم تسلیم شوم هر بار با تمام سختی گاهی برنده بودم و گاهی بازنده ولی اینبار از ان روزها نیست باید برنده باشم .
تازه اهنگ های شاد را پیدا کردم تازه امسال یاد گرفتم که باید نسبت به ریتم اهنگ ها واکنش نش
امشب میلاد خجسته‌ی حضرت زینب (سلام الله علیها)‌ بر پویندگان مکتب اهل‌بیت (علیهم السلام) مبارک و فرخنده باد. سه سخن از امام سجاد (علیه السلام) در باره‌ی مقام حضرت زینب پیام‌آور عاشورا تقدیم می‌کنم:
 
احترام به حرم حضرت زینب (س)
 
عمّه‏‌ام، زینب، با وجود همه‌ی مصیبت‏‌ها و رنج‏‌هایی که در مسیرمان به سوی شام به او روی آوُرد، حتّی یک شب اقامه‌ی نماز شب را فرو نگذاشت.
 او هیچ‌گاه چیزی از امروز برای فردای خود نیندوخت.
 
ای زینب، تو، بحمداللَّ
کم پیش آمده که حرف از سختی و تنگنایی باشد و آخرش یک نفر نگوید خدا فقط امام زمان را برساند. اکثر اوقات که سوار بی‌آرتی‌های ولیعصر می‌شوم بحث‌های سیاسی داغ‌تر است. هرچیز باربط و بی‌ربطی به سیاست می‌رسد. از سیاست خسته‌ام. در دلم به استدلال‌هایشان می‌خندم. پیرزن هشتاد سالش بود. خودش گفت. گفت معلم بوده است. یعنی حرف را می فهمید. چتری‌های پرکلاغی اش را از کلاه ریخته بود بیرون. از وضع کشور می‌نالید. حق داشت. خانم سن دار سانتی مانتالی گفت خدا فقط
کم پیش آمده که حرف از سختی و تنگنایی باشد و آخرش یک نفر نگوید خدا فقط امام زمان را برساند. اکثر اوقات که سوار بی‌آرتی‌های ولیعصر می‌شوم بحث‌های سیاسی داغ‌تر است. هرچیز باربط و بی‌ربطی به سیاست می‌رسد. از سیاست خسته‌ام. در دلم به استدلال‌هایشان می‌خندم. پیرزن هشتاد سالش بود. خودش گفت. گفت معلم بوده است. یعنی حرف را می فهمید. چتری‌های پرکلاغی اش را از کلاه ریخته بود بیرون. از وضع کشور می‌نالید. حق داشت. خانم سن دار سانتی‌مانتالی گفت خدا فق
چالش «کرونا»، ویروسی که این روزها بر جان همه دنیا افتاده و اتفاقات جهان را تحت تاثیر خود قرار داده است. سرایت این بیماری در ایران هم حواشی زیادی را ایجاد کرده است. در معرکه مواجه مردم با کرونا، امین زندگانی با راه انداختن چالش «ایرانی برقص» جنجال به پا کرد. برای اطلاع از این ماجرا و بازتاب‎های آن با ما همراه باشد.
ماجرا چه بود؟
امین زندگانی با انتشار ویدئویی پزشکان، پرستاران، هنرمندان و ورزشکاران را به چالش «ایرانی برقص» دعوت می‌کند. زندگا
چند روز  پیش یاد صادق افتادم. همکلاسی اول دبستانم. من از پیش‌دبستانی آمده بودم و او برای بار سوم بود که سر کلاس اول می‌نشست. دو سال بود که رفوزه می‌شد. مدرسه‌ای که می‌رفتم دو شیفته بود. توی هر کلاس ۴۵ تا ۵۰ نفر می‌نشاندند. هر شیفت مدرسه ۱۰۰۰ نفر دانش‌آموز داشت. شیفت عصر برای ابتدایی‌ها بود. کلاس‌ پنجمی‌های مدرسه قدبلند بودند. خیلی‌هایشان سبیل هم داشتند. من آن سال‌ها از بچه‌بازی و تجاوز و این‌ها هیچ نمی‌دانستم. الان که نگاه می‌کنم آن
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
دانلود صوت شعر با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
إِلَی مَنْ یَذْهَبُ الْعَبْدُ إِلا إِلَی مَوْلاهُ...
راه گم کرده ام و زار شدم، برگشتم
دور ازین خانه گرفتار شدم، برگشتم
آن قدر دور گناهان کبیره گشتم
عاقبت عاصی و بیمار شدم، برگشتم
گفته بودی که نرو، عزت عالم اینجاست
رفتم و پیش همه خوار شدم، برگشتم
روحِ پاکی که دمیدی به دلم، تار شده
عفو کن مثل لجن زار شدم، برگشتم
بارها داشت می آمد گل زهرا سویم
بارها مانع دید
راستش را بگو ای راوی! می دانم که در اکنون گوشه ی حجره ایی تنگ و تنها نشسته ایی و صدای شمشیر می شنوی . می دانم که به عمرت شمشیر دست نگرفته ایی تا بفهمی هر ضربه ایی که میزنی به جان و روح خودت می زنی. و با هر شتک خون که از پای شمشیرت به هوا می رود تو تمام می شوی. می دانم که تو تنها خون جوهر را بر کاغذها می ریزی و به لحظه ایی پرواز می کنی که اشک های عزاداری بیشتر بر گونه ها سر بخورد و بدانی که جوهر تو خونابه شده است است و از گلویی یا دستی می چکد بر خاک. کدام
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب هفتم رمضان ۹۸
دانلود صوت شعر با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
إِلَی مَنْ یَذْهَبُ الْعَبْدُ إِلا إِلَی مَوْلاهُ...
راه گم کرده ام و زار شدم، برگشتم
دور ازین خانه گرفتار شدم، برگشتم
آن قدر دور گناهان کبیره گشتم
عاقبت عاصی و بیمار شدم، برگشتم
گفته بودی که نرو، عزت عالم اینجاست
رفتم و پیش همه خوار شدم، برگشتم
روحِ پاکی که دمیدی به دلم، تار شده
عفو کن مثل لجن زار شدم، برگشتم
بارها داشت می آمد گل زهرا سو
 
سرخوشانه کالسکه را هل دادم و کنار درختچه توت ایستادم. یک توت قرمز رسیده چیدم و گرفتم جلویش؛ با تعجب نگاه کرد! یک دانۀ دیگر چیدم و گذاشتم در دهانم، او هم همین کار را کرد، چشمش آرام و صورتش شیرین شد و با ملیح‌ترین لحن ممکن اعلام کرد که: گل خش بود! حلاوت کلامش نگذاشت توضیح دهم که هرچیز قرمزِ از درخت چیده‌شده گل نیست؛ گذاشتم پشت این غفلت لطیف همانطور شیرین بماند و ایستادم به تماشایش.
 
 
عصرهای بهار 82 که با هم می‌زدیم بیرون کمابیش، اوضاع همین بو
سرخوشانه کالسکه را هل
دادم و کنار درختچه توت ایستادم. یک توت قرمز رسیده چیدم و گرفتم جلویش؛ با تعجب
نگاه کرد! یک دانۀ دیگر چیدم و گذاشتم در دهانم، او هم همین کار را کرد، چشمش آرام
و صورتش شیرین شد و با ملیح‌ترین لحن ممکن اعلام کرد که: گل خش بود! حلاوت کلامش
نگذاشت توضیح دهم که هرچیز قرمزِ از درخت چیده‌شده گل نیست؛ گذاشتم پشت این غفلت
لطیف همانطور شیرین بماند و ایستادم به تماشایش.
عصرهای بهار 82 که با
هم می‌زدیم بیرون کمابیش، اوضاع همین بود. بع
 
قرار شد بیاید  روستای "فخرآبادِ بجستان  ،
 وقتی مردم خبر دار شدند
 و خواستند جلوی در خانه ما
برایش گاو و گوسفند قربانی کنند  ،
 محمود نگذاشت  و گفت :
« اگر این کار را بکنید دیگه فخر آباد نمی آم»
 
 
سردارسرلشکر شهید محمود کاوه
فرمانده لشکر ویژه شهدا
به نقل از علی صلاحی
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_بیستم
.
کشون کشون خودم رو رسوندم به انتشارات بسته بودنش آهم رو بیشتر کرد
نماز تموم شد فاطمه رو دیدم با شرمندگی سرم روپایین انداختم
جلو اومد
- سلام ترانه خانم چی شده اینقدر خاکی شدی
- هیچی قضیه اش مفصله
ولی خب همی قضیه نگذاشت به اتشارات برسم و انتشارات تعطیل کرد
میشه فرا دوباره ازت جزوه رو بگیرم؟
- چرا نمی شه
خداحافظی کردیم
نمی دونستم چه طوری برم خونه سوار مترو شدم 
اما لحظه لحظه ی اون روز واسم تکرار می شد و الکی می خندیدم
ر
 
  از یک گوشه شره می کند. آرام آرام راه باز می کند و از دیوار تازه رنگ شده پایین می آید. گاهی تند و گاهی کُند. پلک هایم سنگین می شود و دیگر سیاهی است و تاریکی .  
  سعی می کنم چشمهایم را باز نگه دارم . اما چقدر توان دارم ؟ تا چه مدت می توانم مقاومت کنم؟ گیج و گنگ صفحه ی مانیتور را نگاه می کنم و فقط دلم می خواهد بخوابم .
  سقف توالت چکه می کند. بالش ام خیس می شود. چکه های آب از گوشه ی چشمم راه می کشند رو به پایین .  مادر گریه کرده است . پدر شب به خانه نیامد
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
فال حافظ
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
شراب
بسم الله الرحمن الرحیم
سال تحصیلی جدید شروع
شد .من تصمیم گرفته بودم سخت درس بخوانم و نفر اول باشم .ماه های اول خیلی خوب بود
در پایه بالاتر از من کسی نبود.حس میکردم علی که همکلاسی من و نفر بعدی من در
نمرات است به من حسادت شدیدی میکند.
روز ها گذشتند من با
او دوستی کرده ام و ارتباطمان قطع نمیشد.تنها مشکل من با او این بود که نماز
نمیخواند و من سعی میکردم او را نماز خوان کنم.
امروز برای اولین بار
بعد از مدرسه با علی به پارم رفتم. او مرا با چند نفر آشنا ک
میان واژه های انبوه دنبال چه می گردی شاعر؟ کدام کلمه می تواند آغاز شعر تو باشد؟ کدامیک اولین مضارب ساز توست که کوک می شود  برای نواختن؟
شاعر و نویسنده ناچار است از پنهان کردن واژه ها در پستوی ذهن و زبان. زبان  درست در مقابل آنچه که خیال می کنیم وقتی سرگرم سرودن و نوشتن  شود کم می آورد. خیلی ها خواسته اند آنرا نقص زبان بدانند. اما این نقص ذهن است. ما من تو او شما و هیچ کدام اولین گویندگان این زبان و هیچ زبان دیگری نیستیم. زبان در طول این نسل ها و ق
امروز 9نهم بهمن ماه 1398 مصادف است با سالروز شهادت فاطمه (ع) دختر پیامبر (ص) است. 
همان بشری که آیه کوثر در حق او نازل شد.
این آیه کوثر با همه کوچکی چنان عظیم و بزرگ  است  که هنوز علمای تفسیر نتوانسته اند تفسیر کاملی از آن را مطرح کنند.
آیه کوثر مفهومی بسیار بالاتر از ذهن بشری ما دارد گفته می شود خیر و برکت عظیم گفته می شود برکت دائمی نعمت جاویدان خیر و نعمت کثیر در دنیا و آخرت است.
این چه معنای است که یک شخص اینقدر عظمت و بزرگی پیدا می کند 
می شود ما
قرار بود "شارمین امیریان" تا همیشه یک شخصیت مجازی بماند و یک مرز پررنگ و دیوار بلند بین دنیای واقعی و مجازی اش بکشد. حتی آن زمانی که این اسم و فامیل هنوز متولد نشده بود و شارمین فعلی با اسم واقعی اش می نوشت و کلی اطلاعات از خودش می داد، باز قرار همین بود. یک وقتهایی پیش آمد که دلش خواست کسی از دنیای مجازی را بکشاند به دنیای واقعی؛ صحبتش هم شد؛ اما در نهایت: تردید و دودلی و ترس از مواجهه، نگذاشت این اتفاق بیفتد... البته تا دیروز!
 
مدتها بود با هوپ د
قرار بود "شارمین امیریان" تا همیشه یک شخصیت مجازی بماند و یک مرز پررنگ و دیوار بلند بین دنیای واقعی و مجازی اش بکشد. حتی آن زمانی که این اسم و فامیل هنوز متولد نشده بود و شارمین فعلی با اسم واقعی اش می نوشت و کلی اطلاعات از خودش می داد، باز قرار همین بود. یک وقتهایی پیش آمد که دلش خواست کسی از دنیای مجازی را بکشاند به دنیای واقعی؛ صحبتش هم شد؛ اما در نهایت: تردید و دودلی و ترس از مواجهه، نگذاشت این اتفاق بیفتد... البته تا دیروز!
مدتها بود با هوپ در
دارم به این روزهای پر فراز و نشیب ذهنی فکر میکنم... به وقت هایی که سر تصمیم هام و فکر بهشون صرف شد... "تصمیم" همیشه بزرگترین چالش زندگیم بود و فکر کنم قشنگترین و سخت ترین قسمت زندگی همینه... گریز توامان از این دو صفت... هی مشورت و مشورت تو 23 سال و 5 ماهگی... دارم میترسم از بزرگ شدن... اما میخوام امیدوار باشم به روزهای خوبی که در راهند... میخوام تف بندازم تو صورت ناامیدی و ترسم از اینده همیشه مبهم... میخوام از تنهایی رشد کردن نترسم...من که همیشه تنها بودم...
سپاه از فرودگاه امام دو هزار هکتار سهم برای ساخت پایگاه هوایی خواست ندادم . به من هشدار دادند بینی ات را به خاک میمالیم خب مالیدند و تمام شد رفت . افتتاح مهمترین فرودگاه کشور (امام خمینی) در سال ۱۳۸۳ تبدیل به ماجرای بزرگی شد . فرودگاهی که هنوز فاز ۳و ۴ آن تکمیل نشده است و احمد خرم میگوید با تکمیل نشدن آن در مجموع لطمه ای بزرگ به منابع مالی کشور شد که بیش از ده میلیارد دلار است. فاز ۳ و ۴ فرودگاهی که می‌توانست تا آخر ۱۳۸۵ تکمیل شود اما سپاه نگذاشت.
سنش به شصت سال می رسید. می گفت مدت کوتاهی است که با پژوی زیر پایش
در مسیر تهران – اراک مسافرکشی می کند.
فهمید طلبه ام نطقش باز شد.
مدتی راننده اتوبوس زائران دمشق بود. خودش می گفت هر بار گازوئیل به
ترکیه قاچاق می کرد و آدامس های محرّک به ایران می آورد!
مدتی در دوبی بود. در شکار ایرانی هایی می ماند که با خودشان وسیله ای
برای فروش برده اما به دلیل ناآشنایی با بازار آنجا توان فروش نداشتند. کالاهای آن
بندگان خدا را به زیر قیمت می خرید و . . .
ما را از وصف
دامنۀ چهره ها
 
7245
به قلم دامنه. به نام خدا
کاه و کوهگر از هر باد چون بیدی بلرزیاگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی
یعنی چنانچه در برابر بادها (=دشمنان، دسیسه‌گران، حسودان و بدسِگالان)، مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمی‌ارزی! 
حکیم بزرگمهر. بازنشر دامنه
نکته بگویم:
حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر (=سخت) ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکی‌شدن، از بین ببرد. او گفت «م
سرخوشانه کالسکه را هل دادم و کنار درختچه توت ایستادم. یک توت قرمز رسیده چیدم و گرفتم جلویش؛ با تعجب نگاه کرد! یک دانۀ دیگر چیدم و گذاشتم در دهانم، او هم همین کار را کرد، چشمش آرام و صورتش شیرین شد و با ملیح‌ترین لحن ممکن اعلام کرد که: گل خش بود! حلاوت کلامش نگذاشت توضیح دهم که هرچیز قرمزِ از درخت چیده‌شده گل نیست؛ گذاشتم پشت این غفلت لطیف همانطور شیرین بماند و ایستادم به تماشایش.
عصرهای بهار 82 که با هم می‌زدیم بیرون کمابیش، اوضاع همین بود. بع
سلام
 
(حاجی زاده مسیولیتِ یافتن مکان مناسب برای استقرار موشک های خریداری شده را، در کرمانشاه داشت.)
آقا محسن رو کرد به برادر وحیدی.
- برادر وحیدی! مشکل کجاست؟ اینا نیازشون واجبه ها!
وحیدی شروع کرد به آسمان و ریسمان بافتن. از لحن و حرف هایش معلوم بود که اصلاً به این کار راضی نیست. آقا محسن نگذاشت حرفش تمام شود.
- ببین برادر! اینا قراره یه تعداد موشک بیارن. کارشون هم سه فوریتیه. لطف کن باهاشون همکاری کن.
با شنیدن این جمله، حاجی زاده وارفت. اگر لو رف
راستش را بگو ای راوی! می دانم که در اکنون گوشه ی حجره ایی تنگ و تنها نشسته ایی و صدای شمشیر می شنوی . می دانم که به عمرت شمشیر دست نگرفته ایی تا بفهمی هر ضربه ایی که میزنی به جان و روح خودت می زنی. و با هر شتک خون که از پای شمشیرت به هوا می رود تو تمام می شوی. می دانم که تو تنها خون جوهر را بر کاغذها می ریزی و به لحظه ایی پرواز می کنی که اشک های عزاداری بیشتر بر گونه ها سر بخورد و بدانی که جوهر تو خونابه شده است است و از گلویی یا دستی می چکد بر خاک. کدام
یکی از راه های رشد و پیشرفت جوامع، تکثّر کار و فعالیت اقتصادی است.
فارغ از رسالت دولت ها، مردم نیز در تحقق این امر نقشی اساسی دارا هستند. گردش
سرمایه، راهی درست و تأثیرگذار در رونق اقتصادی جوامع است. بسیاری از ثروت ها در
حالتی راکد به سر برده و نفعی از آن عاید دیگران نمی شود:
"انسان از خود چیزی دردناک تر از مال صامت (پول نقد یا طلا و
نقره) بر جای نگذاشت. راوی پرسید: پس چه کند؟ امام فرمود: آن را در تولید باغ و
مزرعه یا خانه به کار گیرد."1
به کار گیری ا
 
هو سمیع
.
#قسمت_سی_و_ششم
.
دستاش سوخته بود
به خاطر من
خانه ی بهداشتی که با هزار بدبختی ساخته شده بود حالا خاکستر شده بود اونم به خاطر من
 
رفتم جلو نشستم رو به روش اشک از گوشه ی چشمام سرازیر بود
- ببخشید
هرچی می خواهید بهم بگید .. .
همه اش تقصیر منه
 
لبخند زد
- بالاخره باید یه روزی این ماجرا ها تموم بشه
- دستاتون سوخت
گوشه ی محاصنتون سوخته
باز من رو آروم می کنید؟
- دستام خوب می شن
محاصن هم دوباره درمیاد اما این جهله که سال هاست اینجا ریشه دوونده و با
 
دکتر ابوالفضل تاجیک[1]
حسین اکبری کتابی[2]
چکیده:
مهم‌ترین و بزرگ‌ترین مانعی که بر سر راه انسان عارف قرار دارند، تعلّق به دنیاست تا دل غبارروبی نشود و مانع برطرف نگردد، خورشید نمی‌تابد و وصل نمی‌درخشد. بلال بن ریاح حبشی، از سابقان و پیش گروندگان اسلام بود، به دستور پیامبر اکرم (ص) ابوبکر(رضی) بلال را از بازاری برده‌فروشی خرید و او را آزاد کرد، بلال با دورنگری که داشت اسلام آورد، در مسلمانی، انسانی فوق‌العاده مقاوم، کم‌نظیر و استوار در م
همشهری آنلاین / زهرا کریمی : ورزش های انفرادی و گروهی، جایگاه های تندرستی و صبحگاهی تعطیل شد و دیگر صدای هیاهوی ورزش و تمرین ورزشکاران شنیده نمی شود. سازمان ورزش شهرداری تهران در این شرایط دست روی دست نگذاشت و برنامه های مختلف ورزشی را درون دنیای مجازی تدارک دید. در این باره با «امیر محسنی» رئیس راه اندازی ورزش شهرداری تهران گفت وگو کرده ایم. عمل فعالیت های ورزشی با توجه بوسیله مسری ویروس کویید 19 در پایتخت تعطیل شده اند. این روزها چه تمهیدات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها